نوشتن!

نوشتن چندش آور تر از تمام بلایای طبیعیست!

من حاضرم در معدنی که هزار و پونصد کیلومتر از این آفتاب لعنتی دور تر است، منفجر شوم؛

اما گولِ این قلمِ هرزه را نخورم.

۰ ۱

عشق

عشق، پر تنش ترین حال آدمیست، مثل وقتی که حالت تهوع امانت را بریده و هیچ چیز نمی آید... هیچ چیز!

۰ ۰

صبح

صبح هایی که بیدار میشوم و خستگی هایِ رفع نشده ام به مصداقِ انتظاری وحشتناک برای گره یِ کور جدید روزانه است...

۰ ۰

استارت

شروع میکنم،بسان آن روزهایی که نَسَخ! سناریو میچینم و بعد از مواجهه با صحنه، احساسِ خجالتی توأمان با پوچی وجودم را به تاراج میبرد...


۰ ۱
و تمام شاپرک ها، در حصار دنده های چپ قلبم؛ امروز برای آخرین بار بال زدند؛ و تمام من را بردند؛ این مرگ قطعیه یک هنرمند با گردن بلوری و دستان بلند و دانه های قرینه بر دستانش است. همینجا، تنها، بی کس و کار، شروع شد نقطه.
آخرین مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان